یاد دوست خوبم فخرالدین افتادم ، عین ایشون موهای زیبا و چشمان بزرگ و قد و هیکل بزرگی دشت اما اما بعد سرنوشتی براش رقم خورد ، فخری مادر فخرالدین وقتی از دنیا رفت ، فخرالدین تنها شد و بقیه اعضای خانواده رهاش کردن و حتی خواهرها وبرادراش بهش سر نمیزدن ، فخرالدین دیگه تنها و بیکس شده بود ، فخرالدین صبح بی حال از خواب بیدار میشد .فخرالدین جوابشو دیگه نمینشست ، فخرالدین مسواک نمیزد فخرالدین صبحونه مورد علاقه اش را نمیخورد ، فخرالدین هنگام بیرون رفتن از خونه به هیچ کس سلام نمیداد ، فخرالدین به سر کار میرفت ، فخرالدین سر کار ساکت بود ....